علم و دین در گفتگو با پروفسور روس
علم و دین در گفتگو با پروفسور روس (2)
ترجمه از معصومه شاهگردی https://foujaninstitute.com/1400/12/01/masoume-shahgordi/
مترجم و پژوهشگر در فلسفۀ دین، زیستشناسی و جنسیت
انتقادات من نسبت به مسیحیت
پس این سؤال مطرح میشود:
آیا من باید خودم را آدم نابینایی بدانم که از یک ادراک ضروری محروم است؟ فکر میکنم که در اینجا میتوانیم عقل را وارد بازی کنیم. سه چیز برای من قطعی است. اول موضوع شر است. من به تمام الهیاتهای استدلالی گوش کردهام اما آنها را غیرقابل دفاع میدانم. دوم، موضوع ایمان در ادیان و مکاتب مختلف است. «هیچکس نزد پدر نمیآید مگر از طریق من» (یوحنا 10:9)؛ اما این از نظر خیلی از افراد، ناعادلانه است. آیا یهودیان، مسلمانان، هندوها و افراد صادق دیگر، مستثنا هستند؟ در مورد بوداییها (افراد اخلاقی و معنویِ آنها) و کسانی که ایمان به یک خدای آفریننده ندارند، چه نظری دارید؟ سوم اینکه من فکر میکنم مسیحیت فاقد انسجام است، چون تلفیق نامناسبی از مکاتب آتن و روم است: از یکسو، خدا بیرون از فضا و زمان است؛ از سوی دیگر، خدا یک شخص است. نمیتواند کاری بکند. همانطور که الهیدانان بزرگ میدانند، موجودات بیرون از فضا و زمان، هیچ احساسی ندارند. آنسلم میگوید: «زمانی که تو ما را در بدبختیهایمان مشاهده میکنی، ما نتیجۀ شفقتِ تو را تجربه میکنیم اما تو هرگز این احساس را تجربه نمیکنی» (Anselm 1903, 13)؛ و آکوئیناس میگوید: «رنج بردن، بخاطر بدبختی دیگران، به خدا تعلق ندارد» (Aquinas 1952,I, 21, 3)؛ اما من هیچ بخشی از خدایی را نمیخواهم که هیچ شفقتی با آنهفرانک ندارد، یا هیچ رنجی را در غم آنهایی که در زمان هیتلر کشته شدند مثل سوفیشول و درتریچبونهافر متحمل نمیشود.
البته اگر ایمان داشتم قبول میکردم که من تمام ماجرا را نمیدانم. چون ما اکنون، گویی به نحو مبهمی از ورای عینکی، به همهچیز نگاه میکنیم
(Corinthians 13:12, 1)؛ اما من ایمان ندارم و بنابراین میتوانم از عقلم برای توضیح اینکه چرا فکر نمیکنم فرصت را از دست دادهام، استفاده کنم.
انتقادات من به الحاد جدید
اما چرا من یک ملحد جدید نیستم؟ میتوانم بگویم که تاحدّی زیباییشناختی است. چون آنها بسیار وقیح هستند.
داوکینز در توهم خدا حتی از ارائۀ یک دورۀ مقدماتی مربوط به فلسفه یا دین ناتوان است. بهعنوان مثال، «استدلال وجودشناختی» را در نظر بگیرید که ابتدا توسط آنسلم، بیان و سپس توسط دکارت اصلاح شد . تقریباً اینطور میگوید: «خدا بنا به تعریف، چیزی است که بزرگتر از آن وجود ندارد. آیا او وجود دارد؟ فرض کنید نه. پس یک چیز بزرگتری هست که وجود داشته باشد. تناقض! پس خدا وجود دارد.» ریچارد داوکینز در توهم خدا، این استدلال دیرینه و بسیار مورد بحث فلسفی را با چند پاراگراف کوتاه به تمسخر گرفته است. نقد او مثل کسی است که کار خودِ داوکینز را با گفتن این عبارت نقد کند که ژنهای خودخواه نمیتوانند وجود داشته باشند چون ژنها، نمیتوانند خودخواه باشند (و تقریباً با همان میزان درک یا حساسیت)؛ اما هر الهیدان یا فیلسوف مهمّی، استدلال وجودشناختی را به این روشی که الآن توضیح دادم، معتبر نمیداند. این استدلال مجدداً شکلگرفته و تغییر کرده است. هر الهیدان و فیلسوف مهمّی میداند که این استدلال، ما را بهسوی موضوعات مهم و پیچیدهای دربارۀ ماهیتِ وجود، هدایت میکند. پرسشهایی نظیر اینکه آیا مفهوم وجود واجب ـ که اگر خدا وجود داشته باشد، مطمئناً باید دربارۀ او صادق باشد ـ معنی دارد؟ و غیره. ردّ مغرورانۀ این استدلال، روش بدی است که انتخاب آن از خود آن هم بدتر است. من با کمال تعجب، با بسیاری از طرفهای گفتوگوی مسیحی خودم، بیش از بسیاری از ملحدان، تفاهم دارم.
راه برای پرسش دربارۀ خدا بسته نیست
با این وجود، من به مسیحیت ملحد هستم. آیا این یعنی اینکه من فکر میکنم زندگی پوچ است؟ آمده از ابدیتی توأم با خوابی بدون رؤیا، و بازگشت به ابدیتی توأم با خوابی بدون رؤیا؟ از قول آدمی شوخطبع گفته شده است: «ابدیتی توأم با خوابی بدون رؤیا به نظر خیلی هم بد نیست، چون مجبور نیستی دائماً به دستشویی مراجعۀ کنی!» درواقع فکر میکنم که عرفانِ کاملاً جعلی کوآکرِ من، در اینجا وارد عمل میشود. زندگی، شگفتانگیز است، اسرارآمیز است…؛ و من فقط برخی چیزها را نمیدانم. موضع من، موضع وادادن کسی نیست که بخواهد خدا را در آخر دزدکی وارد کند. به جان خودم قسم میخورم (مطمئناً به آرزوی خود خواهم رسید) … بلکه فقط نمیدانم. من با هالدین[1] موافقم که گفت: «سوءظنی که من نسبت به جهان دارم، این است که جهان فقط ناخوشایندتر از چیزی نیست که ما تصورش را میکنیم بلکه ناخوشایندتر از چیزی است که ما حتی بتوانیم تصورش را داشته باشیم».
بنابراین شاید چیز بیشتری وجود داشته باشد، شاید هم نه؛ اما زندگی خودتان را در دستوپا زدن در آن یا اجازه دادن به دیگران برای اداره کردن شما با وعدههای دروغین ندهید. زندگی قطعاً میتواند سرگرمکننده و اقناعکننده و عمیقاً معنیدار باشد. دیوید هیوم که غرق در ماهیت شکاکانۀ جستارهای فلسفی خود بود، در مواقع استراحت، تختهنرد بازی میکرد. غذا میخورد، گفتگو میکرد و از آن نوع آدمهای «خوش با دوستان» بود. این همان فلسفۀ من، برای زندگی است. یک فنجان چای دلپذیر یا شاید یک نوشیدنی و گپی دوستانه با دانشجویان فارغالتحصیل عزیزم و همچنین سگم که به گفتگوی ما میپیوندد!
فلسفۀ عملی من زندگی کردن برای لحظۀ اکنون است، نه آرزو برای آینده. آن را رها کنید. نگران مرگ و مدیر ارشد موجود در آسمان نباشید. جورج مردیث[2] شاعر دربارۀ زندگی درست گفته است:
«به این دلیل است که زندگی عزیز است،
شهوات، بعد از شروع حیات
محکم به زندگی میچسبند.
زندگی را جستجو میکنند،
و به خاطر آن است که زندگی منصفانه است،
کسی که زندگی را دوست دارد
آن را پخش میکند و میپراکند.
کسی که زندگی را دوست دارد، کار خودش را الهی میداند،
و به همین دلیل است که در آرامش است.
شهوات بعد از حیات، مشتاق این لمس و این نشانه است
که زندگی باید تکثیر شود.
شهوات بعد از حیات، در لرزشهای شهوت خویش
گذرنامهای برای مرگ را طلب میکند.
کسی که زندگی را دوست دارد، شعلهای را در وجود ما میبیند
و هدیهای را در نفس کشیدن ِما.»
مایکل روس، پروفسور بازنشستۀ دانشگاه ایالتی فلوریدا است.
[1]. J.B.S. Haldane
[2]. George Meredith