نگاهی بر ترجمه رسالۀ اخلاق اسپینوزا
نگاهی بر ترجمه اخلاق اسپینوزا، ترجمۀ آقای دکتر جهانگیری
معصومه شاهگردی
D1: By cause of itself, I understand that whose essence involves existence, or that whose nature cannot be conceived unless existing.
ترجمۀ آقای دکتر جهانگیری:
مقصود از «علت خود»، چیزی است که ذاتش مستلزم وجودش است و ممکن نیست طبیعتش «لاموجود» تصور شود.
با توجه به مواردی که در متن انگلیسی مشخص شده است، میتوان تعریف1 را بصورت زبر بازترجمه کرد:
[برداشت من از علّتِ خود، چیزی است که هستی را در ذات خود دارد، یا چیزی که طبیعت آن، جز در حالت بودن قابل تصور نیست.]
دلایل
- وقتی در ترجمۀ انگلیسی از واژۀ By بههمراه I understand استفاده شده، بنظر میرسد که حتما باید این معنا به زبان فارسی منتقل شود چراکه شاید مقصود اسپینوزا این بوده که cause of itself را در جایی خوانده یا شنیده و اکنون در حال بیان نظر خودش راجع به آن است، درحالیکه اگر به «مقصودِ من از» ترجمه شود، این ایده به ذهن خواننده متبادر میشود که عبارت cause of itself احتمالاً توسط خود اسپینوزا خلق و ابداع شده است؛ یعنی درحقیقت نوعی انتسابِ بیدلیل، در این ترجمه اتفاق افتاده است.
- در ادامۀ جمله و در متن انگلیسی حرف ربط or آمده است که در ترجمه دکتر جهانگیری به «و» ترجمه شده است درحالیکه میدانیم ازلحاظ اصول منطق، که اسپینوزا اتفاقاً تمامی استدلالهای خویش را در این دستگاه بیان نموده است، «و» و «یا» دارای بار منطقی و استنتاجی کاملاً متفاوتی هستند.
- در جملۀ دوم داریم:
- Cannot be conceived unless existing
میدانیم واژۀ existing حالتی از استمرار و دوام را با خود بههمراه دارد، لذا ترجمۀ آن بصورت «موجود»، این حالت استمرار آن را به زبان فارسی منتقل نمیکند، اما شاید بتوان گفت که واژۀ بودن آن حالت استمرار را که در existing وجود دارد را بهتر به فارسیزبانان منتقل مینماید.
- اصولاً اصطلاح لاموجود و لاوجود، عبارت خاصی در فلسفه بوده که دارای تبعات و پیامدهای فلسفی زیادی است و بنظر میرسد که آوردن آن اساساً غلط باشد.
در قضیۀ 24 داریم:
که در آن:
GC = God-cause, ES = essence, EX = existence, SC = self-cause
قضیۀ 24: ذات اشیائی که بواسطۀ خدا موجود شدهاند، مستلزم وجود نیست.
در برهان قضیۀ 24 در بخش اول اخلاق اسپینوزا گفته شده است که «این از تعریف یکم واضح است. زیرا چیزی که طبیعتش مستلزم وجود است، علتِ خود است و بهصرف ضرورت طبیعتش وجود دارد.»
تعریف 1: مقصود من از «علت خود»، چیزی است که ذاتش مستلزم وجودش است و ممکن نیست طبیعتش «لاموجود» تصور شود.
از D1 میتوانیم نتیجه بگیریم که:
* بنظر میرسد برای اینکه این استدلال منطقی باشد، باید در جایی از استدلال، دربارۀ اینکه دو مجموعۀ GC (خداعلّتها) و مجموعۀ SC (علّتِخود ها) چه رابطهای با هم دارند، صحبت میشد.
*در اینجا اصطلاح خداعلّتها، اصطلاحی است که من برای بیان بهتر استدلال وضع کردهام.
ضمن اینکه براهینی که در این قضیه آمده است، بنظر موهوم و ناکافی میآیند.
قضیۀ 26:
PROP. 26.—A thing which has been determined to any action was necessarily so determined by God, and that which has not been thus determined by God cannot determine itself to action. Demonst.—That by which things are said to be determined to any action is necessarily something positive (as is self-evident); and therefore God, from the necessity of His nature, is the efficient cause both of its essence and of its existence (Props. 25 and 16), which was the first thing to be proved. From this also the second part of the proposition follows most clearly. For if a thing which has not been determined by God could determine itself, the first part of the proposition would be false, and to suppose this possible is an absurdity, as we have shown.
ترجمۀ آقای دکتر جهانگیری
قضیۀ 26 با ترجمۀ دکتر جهانگیری
شیئی که به فعلی موجب شده است، بالضروره بواسطۀ خدا به آن موجب شده است و شیئی که بوسیلۀ خدا موجب نشده باشد، ممکن نیست بواسطۀ خود به انجام فعلی موجب شود.
موارد انتقادی:
- «شیء»
- «موجب شده»
بازترجمه
چیزی که برای ساز و کار خاصی معیّن شده است، ضرورتاً بوسیلۀ خدا آنگونه معیّن شده است، و آن چیزی که بدینترتیب بوسیلۀ خدا معیّن نشده باشد نمیتواند خودش را برای ساز و کار خاصی معیّن کند.
نقد برهان 26
در برهان آمده است «شیئی که گفته شد اشیاء بوسیلۀ آن به فعلی موجب شدهاند چنانکه خود بدیهی است ضرورتاً باید شیء مثبتی باشد، و بنابراین خدا بهضرورت طبیعتش هم علت فاعلی و …….». بنظر میآید که در قسمتی که زیر آن خط کشیده شده یعنی دو جملۀ قبل و بعد از کاما بطور منطقی از یکدیگر نتیجه نمیشوند و در حقیقت پرشی اتفاق افتاده است.
تحلیل
چون قضیۀ 26 از دو قضیۀ 16 و 25 بدست میآید، لذا ابتدا به این دو قضیه میپردازیم:
قضیۀ 16:
PROP. 16.—From the necessity of the divine nature infinite numbers of things in infinite ways must follow.
قضیۀ 25:
PROP. 25.—God is not only the efficient cause of the existence of things, but also of their essence.
ترجمۀ دکتر جهانگیری از قضیۀ 16: اشیاء نامتناهی بهطرق نامتناهی، بالضروره از ضرورت طبیعت الهی ناشی میشوند.
بازترجمۀ قضیۀ 16: تعدادی نامتناهی از چیزها، به طرق نامتناهی، و بالضروره از ضرورت طبیعت الهی ناشی میشود.
نقد ترجمۀ دکتر جهانگیری: وقتی عبارت infinite numbers of things در ترجمۀ فوق بصورت اشیاء نامتناهی ترجمه شده است، یعنی درحقیقت عبارت numbers بهمعنی تعداد در ترجمه حذف شده است و این باعث بوجود آمدن این سوال در ذهن مخاطب ترحمۀ فوق میشود که این اشیاء در چه چیزی نامتناهی هستند؟ آیا در تعداد است یا در توانایی یا چیز دیگر.
ترجمۀ دکتر جهانگیری از قضیۀ 25: خدا فقط علّت فاعلی وجود اشیاء نیست، بلکه علّت ذات آنها نیز هست.
بازترجمۀ قضیۀ 25: خدا فقط علّت فاعلی هستی چیزها نیست، بلکه علّت فاعلی ذات آنها نیز هست.
نقد ترجمۀ دکتر جهانگیری: اساساً چون در جایجای متن اسپینوزا، واژگان being، existence، و دیگر واژگان مربوطه میآید، پس بنظر میآید که باید معادلهای مناسب هریک از این واژگان بصورت یکتا در ترجمه قرارگیرد اما گویا در متن ترجمۀ کنونی از اخلاق اسپینوزا چنین امری رعایت نشده است.
بنظر میرسد که معادلها را بتوان اینگونه انتخاب کرد:
being به وجود و existence به هستی ترجمه شود.
نکتۀ دوم اینکه در ترجمۀ جملۀ دوم، آقای دکتر جهانگیری را بجای علّت فاعلی نوشتهاند که بنظر اشتباه باشد.
تحلیل استدلال قضیۀ 26: پس دادههای قضیه 26 را بصورت زیر بازنویسی میکنیم:
- تعدادی نامتناهی از چیزها، به طرق نامتناهی، و بالضروره از ضرورت طبیعت الهی ناشی میشود.
- خدا فقط علّت فاعلی وجود چیزها نیست، بلکه علّت فاعلی ذات آنها نیز هست.
——————————————————–
نتیجه: چیزی که برای ساز و کار خاصی معیّن شده است، ضرورتاً بوسیلۀ خدا آنگونه معیّن شده است، و آن چیزی که بدینترتیب بوسیلۀ خدا معیّن نشده باشد نمیتواند خودش را برای ساز و کار خاصی معیّن کند.
بررسی: بنظر میآید که نتیجهای که در قضیۀ 26 بعنوان نتیجۀ استنتاج از دو قضیۀ 16 و 25 ارائه شده است نمیتواند نتیجۀ منطقی آن دو قضیه باشد.
در نتیجۀ فوق، به ساز و کار و عملکرد و کنش یک چیز اشاره شده است نه به ذات آنها. در جملۀ شماره یک، به قدرت خدا در خلق اشیاء بیشمار و در جملۀ دوم به علّت بودن خدا در هستیبخشی و ذات اشیاء اشاره شده است که هیچکدام ارتباطی با ساز و کار اشیاء و اینکه چه حدود و قدرتهایی را در حیطۀ اختیار خود دارند ندارد.
PROP. 21.—All things which follow from the absolute nature of any attribute of God must forever exist and must be infinite; that is to say, through that same attribute they are eternal and infinite.
قضیۀ 21 : تمام چیزهایی که از طبیعت مطلقِ هریک از صفات خدا بوجود میآید، باید بطور ابدی موجود بوده و نامتناهی باشند؛ به این معنی، که بواسطۀ همان صفت، سرمدی و ابدی هستند.
Demonst. — Conceive, if possible (supposing that the truth of the proposition is denied), that in some attribute of God something which is finite and has a determinate existence or duration follows from the absolute nature of that attribute — for example, an idea of God in thought. But thought, since it is admitted to be an attribute of God, is necessarily (Prop. 11) in its nature infinite. But so far as it has the idea of God it is by supposition finite. But (Def. 2) it cannot be conceived as finite unless it be determined by thought itself. But it cannot be determined by thought itself so far as it constitutes the idea of God, for so far by supposition it is finite. Therefore, it must be determined by thought so far as it does not constitute the idea of God, but which, nevertheless (Prop. 11), necessarily exists.
ترجمه
برهان. ـ (با فرض رد صادق بودن این قضیه) تصور کنید ممکن باشد که در برخی صفات خدا، و از طبیعتِ مطلق آن صفات، چیزی که محدود بوده، و وجود[1] یا استمرار[2] معین و محدودی دارد، بوجود آید ـ بعنوان مثال تصوری از خدا در اندیشه.
But thought, since it is admitted to be an attribute of God, is necessarily (Prop. 11) in its nature infinite.
اما چون این موضوع [را پیشترنشان دادیم و اکنون] مورد پذیرش است که فکر، صفتی از خدا است، [پس، آن چیزِ مفروض محدودی که از طبیعتِ مطلق خدا بوجود آمده است] ضرورتاً در طبیعت خود، نامتناهی است (قضیۀ 11).
But so far as it has the idea of God it is by supposition finite.
اما از آنجا که تصوری از خدا را دارد، بنا به فرض [ی که در اینجا وجود دارد] متناهی است.
But (Def. 2) it cannot be conceived as finite unless it be determined by thought itself.
اما (بنا بر تعریف2) فقط اگر خود اندیشه آن را محدود کرده باشد میتوان آن را متناهی دانست.
But it cannot be determined by thought itself so far as it constitutes the idea of God, for so far by supposition it is finite.
اما خودِ اندیشه نمیتواند آن را محدود کرده باشد، چون به دلیل فرضی که در اینجا وجود دارد، بدلیلِ داشتنِ ایدۀ خدا در خود متناهی است.
Therefore, it must be determined by thought so far as it does not constitute the idea of God, but which, nevertheless (Prop. 11), necessarily exists.
پس زمانی میتواند توسط خودِ اندیشه محدود شود که ایدۀ خدا را شامل نشود؛ چیزی که علیرغم آن، (بنا بر قضیۀ 11) ضرورتاً وجود دارد.
Thought, therefore, exists which does not form the idea of God, and therefore, from its nature, insofar as it is absolute thought, the idea of God does not necessarily follow (for it is conceived as forming and as not forming the idea of God), which is contrary to the hypothesis. Therefore, if an idea of God in thought—or anything else in any attribute of God—follow from the necessity of the absolute nature of that attribute (for the demonstration being universal will apply in every case), that thing must necessarily be infinite, which was the first thing to be proved.
بنابراین، اندیشهای وجود دارد که ایدۀ خدا را شامل نمیشود، و ازاینرو، و از آنجا که تفکر محض است، ضرورتاً ایدۀ خدا از طبیعتش نتیجه نمیشود (چون سازنده و غیرسازندۀ ایدۀ خدا تصور میشود) که بر خلاف فرض است. بنابراین، اگر ایدهای از خدا در اندیشه ـ یا هرچیز دیگری در هر صفتی از خدا ـ از ضرورت ذات مطلق آن صفت ناشی شود (چون استدلالی که عام میشود در هر موردی مصداق دارد)، آن چیز باید ضرورتاً نامتناهی باشد، و این اولین چیزی بود که باید ثابت میشد.
Again, that which thus follows from the necessity of the nature of any attribute cannot have a determinate duration. For, if the truth of this be denied, let it be supposed that in some attribute of God a thing exists which follows from the necessity of the nature of the attribute—for example, an idea of God in thought—and let it be supposed that at some time it has either not existed or will not exist. But since thought is supposed to be an attribute of God, it must exist both necessarily and unchangeably (Prop. 11, and Corol. 2, Prop. 20). Therefore, beyond the limits of the duration of the idea of God (for it is supposed that at some time it has either not existed or will not exist), thought must exist without the idea of God; but this is contrary to hypothesis, for the supposition is that thought being given, the idea of God necessarily follows. Therefore, neither an idea of God in thought nor anything else which necessarily follows from the absolute nature of any attribute of God can have a determinate duration, but through the same attribute is eternal—which was the second thing to be proved.
مجدداً، آن چیزی که از ضرورت طبیعت هر صفتی ناشی میشود، نمیتواند استمرار معینی داشته باشد. چون اگر صدق این امر رد شود، اجازه دهید تصور کنیم که در برخی صفات خدا، چیزی وجود دارد که از ضرورت طبیعت آن صفت ناشی میشود ـ بعنوان مثال، ایدهای از خدا در اندیشه ـ و اجازه دهید تصور کنیم که در برخی زمانها، وجود نداشته یا وجود نخواهد داشت. اما از آنجا که فرض بر این است که اندیشه صفتی از خداست، پس باید ضرورتاً و بدون تغییر وجود داشته باشد (قضیۀ 11، و نتیجۀ 2، قضیۀ 20). بنابراین، فراتر از محدودیتهای استمرار ایدۀ خدا (چون فرض بر این است که در برخی زمانها وجود نداشته یا وجود نخواهد داشت) اندیشه باید بدون ایدۀ خدا وجود داشته باشد؛ اما این خلاف فرض است، چون فرض بر این است که اندیشه که حاضر میشود، ایدۀ خدا ضرورتاً در پی آن میآید. بنابراین نه ایدۀ خدا در اندیشه و نه هر چیز دیگری که ضرورتاً از طبیعت مطلق هر صفتی از خدا ناشی میشود نمیتواند استمرار معینی داشته باشد، بلکه بواسطۀ همان صفت سرمدی است ـ که این دومین چیزی است که باید ثابت میشد.
Observe that what we have affirmed here is true of everything which in any attribute of God necessarily follows from the absolute nature of God.
توجه داشته باشید که آنچه که ما در اینجا تأیید کردیم دربارۀ هرچیزی که در هر صفتی از خدا ضرورتاً از طبیعت مطلق خدا ناشی میشود صادق است.
PROP. 21.—All things which follow from the absolute nature of any attribute of God must forever exist and must be infinite; that is to say, through that same attribute they are eternal and infinite.
قضیۀ 21 : تمام چیزهایی که از طبیعت مطلقِ هریک از صفات خدا بوجود میآید، باید بطور ابدی موجود بوده و نامتناهی باشند؛ به این معنی، که بواسطۀ همان صفت، سرمدی و ابدی هستند.
Demonst. — Conceive, if possible (supposing that the truth of the proposition is denied), that in some attribute of God something which is finite and has a determinate existence or duration follows from the absolute nature of that attribute — for example, an idea of God in thought. But thought, since it is admitted to be an attribute of God, is necessarily (Prop. 11) in its nature infinite. But so far as it has the idea of God it is by supposition finite. But (Def. 2) it cannot be conceived as finite unless it be determined by thought itself. But it cannot be determined by thought itself so far as it constitutes the idea of God, for so far by supposition it is finite. Therefore, it must be determined by thought so far as it does not constitute the idea of God, but which, nevertheless (Prop. 11), necessarily exists.
ترجمه
برهان. ـ (با فرض رد صادق بودن این قضیه) تصور کنید ممکن باشد که در برخی صفات خدا، و از طبیعتِ مطلق آن صفات، چیزی که محدود بوده، و وجود[3] یا استمرار[4] معین و محدودی دارد، بوجود آید ـ بعنوان مثال تصوری از خدا در اندیشه.
But thought, since it is admitted to be an attribute of God, is necessarily (Prop. 11) in its nature infinite.
اما چون این موضوع [را پیشترنشان دادیم و اکنون] مورد پذیرش است که فکر، صفتی از خدا است، [پس، آن چیزِ مفروض محدودی که از طبیعتِ مطلق خدا بوجود آمده است] ضرورتاً در طبیعت خود، نامتناهی است (قضیۀ 11).
But so far as it has the idea of God it is by supposition finite.
اما از آنجا که تصوری از خدا را دارد، بنا به فرض [ی که در اینجا وجود دارد] متناهی است.
But (Def. 2) it cannot be conceived as finite unless it be determined by thought itself.
اما (بنا بر تعریف2) فقط اگر خود اندیشه آن را محدود کرده باشد میتوان آن را متناهی دانست.
But it cannot be determined by thought itself so far as it constitutes the idea of God, for so far by supposition it is finite.
اما خودِ اندیشه نمیتواند آن را محدود کرده باشد، چون به دلیل فرضی که در اینجا وجود دارد، بدلیلِ داشتنِ ایدۀ خدا در خود متناهی است.
Therefore, it must be determined by thought so far as it does not constitute the idea of God, but which, nevertheless (Prop. 11), necessarily exists.
پس زمانی میتواند توسط خودِ اندیشه محدود شود که ایدۀ خدا را شامل نشود؛ چیزی که علیرغم آن، (بنا بر قضیۀ 11) ضرورتاً وجود دارد.
Thought, therefore, exists which does not form the idea of God, and therefore, from its nature, insofar as it is absolute thought, the idea of God does not necessarily follow (for it is conceived as forming and as not forming the idea of God), which is contrary to the hypothesis. Therefore, if an idea of God in thought—or anything else in any attribute of God—follow from the necessity of the absolute nature of that attribute (for the demonstration being universal will apply in every case), that thing must necessarily be infinite, which was the first thing to be proved.
بنابراین، اندیشهای وجود دارد که ایدۀ خدا را شامل نمیشود، و ازاینرو، و از آنجا که تفکر محض است، ضرورتاً ایدۀ خدا از طبیعتش نتیجه نمیشود (چون سازنده و غیرسازندۀ ایدۀ خدا تصور میشود) که بر خلاف فرض است. بنابراین، اگر ایدهای از خدا در اندیشه ـ یا هرچیز دیگری در هر صفتی از خدا ـ از ضرورت ذات مطلق آن صفت ناشی شود (چون استدلالی که عام میشود در هر موردی مصداق دارد)، آن چیز باید ضرورتاً نامتناهی باشد، و این اولین چیزی بود که باید ثابت میشد.
Again, that which thus follows from the necessity of the nature of any attribute cannot have a determinate duration. For, if the truth of this be denied, let it be supposed that in some attribute of God a thing exists which follows from the necessity of the nature of the attribute—for example, an idea of God in thought—and let it be supposed that at some time it has either not existed or will not exist. But since thought is supposed to be an attribute of God, it must exist both necessarily and unchangeably (Prop. 11, and Corol. 2, Prop. 20). Therefore, beyond the limits of the duration of the idea of God (for it is supposed that at some time it has either not existed or will not exist), thought must exist without the idea of God; but this is contrary to hypothesis, for the supposition is that thought being given, the idea of God necessarily follows. Therefore, neither an idea of God in thought nor anything else which necessarily follows from the absolute nature of any attribute of God can have a determinate duration, but through the same attribute is eternal—which was the second thing to be proved.
مجدداً، آن چیزی که از ضرورت طبیعت هر صفتی ناشی میشود، نمیتواند استمرار معینی داشته باشد. چون اگر صدق این امر رد شود، اجازه دهید تصور کنیم که در برخی صفات خدا، چیزی وجود دارد که از ضرورت طبیعت آن صفت ناشی میشود ـ بعنوان مثال، ایدهای از خدا در اندیشه ـ و اجازه دهید تصور کنیم که در برخی زمانها، وجود نداشته یا وجود نخواهد داشت. اما از آنجا که فرض بر این است که اندیشه صفتی از خداست، پس باید ضرورتاً و بدون تغییر وجود داشته باشد (قضیۀ 11، و نتیجۀ 2، قضیۀ 20). بنابراین، فراتر از محدودیتهای استمرار ایدۀ خدا (چون فرض بر این است که در برخی زمانها وجود نداشته یا وجود نخواهد داشت) اندیشه باید بدون ایدۀ خدا وجود داشته باشد؛ اما این خلاف فرض است، چون فرض بر این است که اندیشه که حاضر میشود، ایدۀ خدا ضرورتاً در پی آن میآید. بنابراین نه ایدۀ خدا در اندیشه و نه هر چیز دیگری که ضرورتاً از طبیعت مطلق هر صفتی از خدا ناشی میشود نمیتواند استمرار معینی داشته باشد، بلکه بواسطۀ همان صفت سرمدی است ـ که این دومین چیزی است که باید ثابت میشد.
Observe that what we have affirmed here is true of everything which in any attribute of God necessarily follows from the absolute nature of God.
توجه داشته باشید که آنچه که ما در اینجا تأیید کردیم دربارۀ هرچیزی که در هر صفتی از خدا ضرورتاً از طبیعت مطلق خدا ناشی میشود صادق است.
[1] Existence
[2] Duration
[3] Existence
[4] Duration