علم و دین در گفتگو با پروفسور روس

علم و دین در گفتگو با پروفسور روس (1)

ترجمه از معصومه شاه‌گردی https://foujaninstitute.com/1400/12/01/masoume-shahgordi/

مترجم و پژوهشگر در فلسفۀ دین، زیست‌شناسی و جنسیت

مایکل روس، پروفسور بازنشستۀ دانشگاه ایالتی فلوریدا، در فلسفۀ علم، فلسفۀ زیست‌شناسی، و جانورشناسی است. او کتاب‌های زیادی نوشته است ازجمله: آیا یک داروینی می‌تواند مسیحی باشد؟ نزاع تکامل و آفرینش، داروین را جدی بگیرید، زیست‌جامعه‌شناسی، توهم یا واقعیت؟ و فلسفۀ تکامل انسان. او همچنین مؤسس و سردبیر مجلۀ زیست‌شناسی و فلسفه، و سردبیر مجموعۀ اخیر 18 جلدی دانشگاه کمبریج در فلسفۀ زیست‌شناسی است که یک جلد آن در سال 99 با عنوان «انقلاب داروینی» به فارسی ترجمه و در نشر علم به چاپ رسیده است. او شهرت زیادی را بواسطۀ آثاری دارد که به ارتباط میان علم و دین پرداخته است. همچنین او در سال 2014 از سوی انجمن برتراند راسل[1] بعنوان کسی معرفی شد که کاری را برای فلسفه انجام داد که نیوتن برای فیزیک. از این جهت است که معرفی آراء و اندیشه‌های این فیلسوف می‌تواند گام مهمی در حوزۀ فکر و اندیشۀ تعاملی فارسی‌زبانان باشد. آنچه در پیش‌رو ارائه می‌گردد، مختصری از تفکر و اندیشۀ دکتر روس، در زمینۀ ارتباط علم و دین، در یک مصاحبۀ رادیویی است:

  • اگر دربارۀ باورهای مسیحی از من بپرسید (به‌­خصوص دربارۀ یک خدای آفریننده، و مسیح به‌عنوان رهایی‌بخش و رجعت‌کننده از میان مردگان) باید بگویم که من ایمانی نسبت به این موضوعات ندارم؛ اما درعین حال با الحاد مدرن هم هم‌رأی نیستم.

من در 1940 به دنیا آمدم و به‌عنوان یک کوآکر[2] بزرگ شدم. این، در کنار چیزهای دیگر، باعث شد که لزومِ خدمت به دیگران (از روی شانس نیست که یک استاد دانشگاه شدم) و احساسی عرفانی از الهیات را که در آخر این مصاحبه بیشتر با آن آشنا خواهید شد، در من نهادینه شود.

اما ایمان من در حدود بیست سالگی رنگ باخت. همه‌چیز برعکس شد و من دیگر روحی در مسیر دمشق[3] نبودم. گاهی شوخی می‌کنم و می‌‌گویم که با داشتن یک مدیر ارشد در این زندگی، لعنت به من اگر بخواهم مدیر دیگری در زندگی بعدی داشته باشم؛ اما متنفرم که فکر کنم چنین شخص قلدری بتواند تأثیر مادام‌العمری را بر زندگی من داشته باشد. پس ایمان من، مثل اشتیاق دورانِ کودکی برای لوبیای پخته‌ و جمع کردن تمبر، بتدریج رنگ باخت. گرچه با دختران سرگرم صحبت می‌شدم و این تا حدودی آن را جبران می‌کرد.

با این وجود، معلوم شد که خدای ناموجود من نمی‌خواست به من اجازه دهد که خیلی هم راحت باشم!

طبیعی بود که هرچه به‌عنوان یک تاریخ‌شناس و فیلسوف علم پیش می‌رفتم، چارلز داروین و نظریۀ او دربارۀ تکامل طبیعی، تمرکز اصلی من به‌عنوان یک متخصص می‌شد و این به‌معنی درگیر شدن کامل من با موضوع علم و دین بود!

خب من بعد از پنجاه سال کار در این حرفه به کجا رسیدم؟ اکنون می‌گویم:

1-   نیازی نیست که علم و دین ضرورتاً با هم تضاد داشته باشند

من فکر می‌کنم که علم و دین ممکن است با هم تضاد داشته باشند. طوفان نوح نمی‌تواند به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌معنی واقعیِ کلمه، به‌عنوان سیلی در سرتاسر دنیا و در زمانی حدود پنج هزار سال قبل، واقعیت داشته باشد؛ اما من آن را برای تفکر مسیحی، کاملاً بدون مشکل می‌بینم. داستان در مفهومِ اصلی آن، درست است. من آن را هشداری علیه راه‌حل‌های ساده‌انگارانه می‌دانم. مردم بدرفتاری می‌کنند، پس خدا آنها، بجز نوح و خانواده‌اش، را از بین می‌برد؛ و در آخر چه اتفاقی می‌افتد؟ زمانی که آنها به خشکی می‌رسند، مردِ پیر، مستِ لایعقل می‌شود و بچۀ او، او را برهنه می‌بیند وبه او می‌خندد و او را مسخره می‌کند. نکته این جاست: گناه، بازهم همه‌جا هست و ما یاد می‌گیریم که تصویر الهیاتیِ ما، از خدایی که جهان را پاک کند و از نو شروع کند، باید تکامل پیدا کند؛ اما درمجموع، با استفان‌جی‌گولد[4] موافقم که می‌گوید علم و دین در زمینه‌های مختلفی کار می‌کنند.

گولد گفت که «علم و دین، متکبّرانه با هم همپوشانی ندارند» و آن را (NOMA) نامید. اما جایی که نظر من از نظر گولد متفاوت می‌شود این است که او می‌گوید علم دربارۀ چیزهایی صحبت می‌کند که وجود دارند (هستی‌شناسی[5]) اما دین فقط دربارۀ اخلاق[6] صحبت می‌کند.

به نظر من، دین هم ادعاهای هستی‌شناسانه دارد، مثل گزارۀ خدا وجود دارد؛ اما من می‌خواهم مطلب دیگری را هم به این استدلال اضافه می‌کنم و آن اینکه، علم هم کاملاً استعاری است ـ کار، جذابیت، انتخاب، ژن‌های خودخواه[7]. علم مدرن تحت تأثیرچیزی است که زبان‌شناسان «استعارۀ ریشه[8]»ی یک دستگاه یا مکانیزم، می‌نامند. در این دیدگاه، جهان، مثل یک موجود در حال کارِ بی‌روحی دیده می‌شود که توسط قوانین کلی، دائمی و مکانیکی در حرکت است.

نکتۀ اصلی دربارۀ استعاره (همان‌طور که توماس کوهن، کسی که پارادایم‌های خودش را به استعاره‌ها تشبیه کرد، به آن اشاره داشت) این است که استعاره‌ها، موضوعات مهمی را نامربوط یا خارج از رده‌ اعلام می‌کنند. عبارت «عشق من یک گل سرخ است» یعنی آن زن، زیبا و سرزنده است ـ و شاید به‌عنوان شوخی بتوان گفت که منظور این است که کمی هم تیغ دارد؛ اما این استعاره، چیزی دربارۀ اینکه او در ریاضیات یا به‌عنوان یک عضو پروتستان خوب است یا نه به ما نمی‌گوید ـ که هر دو هم موضوعات هستی‌شناسانۀ محض هستند.

همین حالت دربارۀ استعارۀ «ماشین» صادق است. این، علم را تبدیل به یک کتاب آشپزی می‌کند که دستورالعمل ارائه می‌دهد: «اول خرگوش را می‌گیرید بعد…». پس علم، مفید است چون کاربردی است و موضوعات متافیزیکی که آن را احاطه کرده است را مطرح نمی‌کند. اگر دربارۀ یک رود سؤال کنید، می‌خواهید بدانید که آب از کجا می‌آید، اما نهایتاً خود مولکول‌های آب را مفروض قلمداد می‌کنید. اگر روی موضوع شبکۀ فاضلاب کار کنم، نیازی به صحبت دربارۀ مکانیک کوانتوم ندارم. بسیاری از دانشمندان، به همین ترتیب و آگاهانه تمایل دارند که پدیدار[9] را خروجیِ اجتناب‌ناپذیرِ یک دستگاه پیچیده تلقّی کنند؛ اما در نهایت من با لایب‌نیتز موافقم که می‌گوید: دستگاه‌ها فکر نمی‌کنند؛ و ادراک[10] چیز دیگری است.

2-   علم نمی‌تواند همۀ پاسخ‌ها را فراهم کند

من این پرسش‌ها را کلیدی می‌دانم: چرا چیزی وجود دارد به­جای اینکه هیچ‌چیزی وجود نداشته باشد؟ ادراک چیست؟ آیا یک ماشین می‌تواند فکر کند؟

علم به این پرسش‌ها پاسخی نمی‌دهد. این پرسش‌ها همواره وجود دارند و دیگران نیز می‌توانند برای پاسخ دادن به آنها تلاش کنند. این دین است که به اینها جواب می‌دهد. من معتقدم که مسیحیت پاسخ‌هایی جدی به این پرسش‌های جدی ارائه می‌دهد و این همان چیزی است که مرا با دوستان ملحد خودم، زیاد به دردسر می‌اندازد.

پاسخ ممکن است این باشد: چیزی به­ جای هیچ‌چیز وجود دارد چون یک خدای خوب، همه‌چیز را خلق کرده است. «ادراک» وجود دارد، چون ما انسان‌ها به صورت خدا[11] آفریده شده‌ایم.

منظورم این نیست که این پرسش‌ها نباید پرسیده شوند، بلکه این است که آنها باید در بسترهای فلسفی یا الهیاتی، و نه علمی پرسیده شوند.

اما چرا من به خدا ایمان ندارم؟ اول و مهم‌تر از همه اینکه  به نظر من، باور مذهبی ـ و بطور ویژه باور مسیحی ـ بر وحی اتکا دارد؛ بر ایمان و نه بر عقل[12]؛ و در‌واقع این همان نکتۀ مهم مناظره‌ای بود که من برای بحث دربارۀ این موضوعات در برنامه‌ای[13] در گفتگو با پروفسور جان لنوکس[14] مطرح کردم.

لنوکس ایمانی را دوست دارد که آشکار باشد و نه مکاشفه‌ای؛ اما (اگر اجازه دهید که یک ملحد هم در این زمینه نظری داشته باشد) به نظر من این روشی نیست که مسیحیان باید از آن طریق، ایمان خود را بدست آورند.

مطمئناً مسیحیان، تاریخی طولانی در پیشبرد استدلال «الهیات طبیعی[15]» دارند ـ روشی که طی یک توافق مذهبی در زمان الیزابت[16] در قرن شانزدهم، به‌عنوان روشی معتدل، میان نفوذ و قدرت روم از یکسو و قدرت نص کتاب مقدس[17] از سوی دیگر در ژنو اتخاذ شد.

3-   عقل در مقابل وحی

اما من فکر می‌کنم که این روش ناقص است؛ و این فقط من نیستم که این‌طور فکر می‌کنم. الهیدانانی مثل کی­یرکگارد در قرن نوزده و کارل بارت در قرن بیستم هم ایدۀ الهیات طبیعی را زیر سؤال برده‌اند. حتی به نظر می‌آید که خود مسیح نیز چیزی برای گفتن در این زمینه داشته است:

… سپس به توماس گفت: «انگشتان خود را به این سمت بگیر و دستان مرا تماشا کن؛ دست خودت را به این سمت بگیر، به سمت من: بی‌ایمان نباش، ایمان داشته باش.

و توماس به او جواب داد و گفت: «خدایا، پروردگارا». مسیح به او گفت: «توماس، تو چون مرا دیده‌ای، مرا باور کرده‌ای. درود بر کسانی که مرا ندیده‌اند اما با این حال مرا باور کرده‌اند[18]

همۀ الهی‌دانان بزرگ، این موضوع را به همین شکل، یا به شکلی مشابه مطرح کرده‌اند. آکوئیناس معتقد بود که عقل، کاربردهای خودش را دارد:

«چیزهای خاصی دربارۀ خدا درست است که همگی فراتر از توانایی عقل بشر هستند، مثل اینکه در سنت مسیحیت، خداوند سه‌تا و یکی است؛ اما چیزهای خاصی هم وجود دارند که حتی عقل طبیعی هم می‌تواند آنها را درک کند، مثل اینکه خدا هست؛ خدا یکی است؛ و چیزهای از این قبیل. اما دقت داشته باشید که عقل، محدود است (ممکن است اشتباه کنیم) و نهایتاً، این ایمان (جایی که ما در آن دچار اشتباه نمی‌شویم) است که دستِ‌بالا را دارد.»

در نهایت، شما بدون ایمان، فقط بخشی از داستان را در دست دارید و آکوئیناس می‌گوید:

«ایمان از همه‌چیز پیشی می‌جوید.»

و از این گذشته، مگر یک آدم جاهل یا احمق یا تنبل، به چه روش دیگری می‌تواند دربارۀ خدا آگاهی پیدا کند؟

ژان پل دوم، این دیدگاه را در اثر خودش[19] کاملاً تأیید کرده است. درواقع، نتایجِ ناشی از استدلال، ممکن است درست باشند، اما این نتایج، معانی درست خودشان را، تنها در افق بزرگ‌ترِ ایمان به دست خواهند آورد: «تمام گام‌های انسان‌ها، توسط خداوند برداشته می‌شود، پس انسان چگونه می‌تواند راه خودش را پیدا کند؟[20]

پس عقل به‌تنهایی، ما را به ایمان به خدا نمی‌رساند. بلکه به وحی نیاز است؛ و من خودم به چنین شهودی نرسیده‌ام. حرف‌های آخر جان هیک، فیلسوف دینِ فقید بریتانیایی را بشنوید. زمانی که یک نوجوان بود و در مقابل آن ندا مقاومت می‌کرد؛ اما سرانجام آن اتفاق افتاد:

«تجربه‌ای برایم رخ داد که هرگز نمی‌توانم فراموش کنم؛ با وجود اینکه چهل‌ودو سال از آن گذشته است [1942] ـ در همه‌جا بود؛ حتی در بالای سقف اتوبوس در وسط شهر هال[21] و در هر جای دیگری … برای هرکسی که با هوش تمام، بتواند چنین لحظه‌ای را در ‌خاطر خودش ثبت کند، هیچ توضیحی کافی نخواهد بود. مثل این بود که درب‌های آسمان باز شود و نوری به پایین تابانیده شود و مرا در پاسخ به خیر[22] و عشقی بی‌اندازه متعالی، با احساسی سرشار از سرور لبریز کند.»

… اما چنین اتفاقی هیچ‌وقت برای من نیفتاده است.

پی‌نوشت

[1] انجمن برتراند راسل (BRS)، یک سازمان بین المللی برای یادآوری فلسفه، افکار و اندیشه‌ها و آثار فیلسوف بزرگ برتراند راسل است ــ م.

[2]. دکترین اصلی کوآکرها کشیش بودن همه مؤمنان است، آموزه‌ای که از آیه‌ای در عهد جدید برگرفته شده: ۱- پطرس ۲:۹.

[3]. از گفتارهای پولس مقدس

[4]. Stephen Jay Gould

[5]. Ontology

[6]. Morality (ethics)

[7]. Selfish genes

[8] «استعارۀ ریشه‌» تصویر، داستان، یا حقیقتی است که تصور شخص را از جهان و تفسیر واقعیت شکل می‌دهد، که همچنین استعارۀ پایه، استعارۀ اصلی، یا اسطوره نیز خوانده می‌شود (م).

[9]. Phenomenon

[10]. Sentience

[11] آفرینش انسان «به صورت خداوند» یکی از آموزه‌های هر سه دین ابراهیمی است. کنایه از اینکه روح خدایی در او دمیده شده است. مهمترین جزء وجودش عقل و جانشین خداوند در زمین است (م).

[12]. Faith and not reason

[13] live audience edition of The Big Conversation

[14]. John Lennox

[15] الهیات طبیعی شاخه‌ای از الهیات است که برخلاف الهیات وحیانی به دریافت حقیقت دربارۀ خدا از روی تجربه و توانایی‌های طبیعی انسان روی می‌آورد. الهیات طبیعی به شناخت خدا از روی گزاره‌هایی دربارۀ مخلوقات می‌پردازد. بسیاری از برهان‌های معمولِ اثبات وجود و صفات او در حوزۀ الهیات طبیعی جای می‌گیرندــ م.

[16]. Elizabethan Settlement؛ نامی که به سیستم مذهبی – سیاسیِ خاصی اطلاق ‌می‌شد که در انگلستان و تحت حاکمیت الیزابت در 1558 الی 1603 به عنوان بخشی از اصلاحات اجرا شد.

[17]. sola scriptura؛ آموزه‌ای مسیحی که سرچشمۀ ایمان و عمل مسیحی را صرفاً از آنِ نص کتاب مقدس می‌داند.

[18] John 20: 27-29 KJV

[19] The relationship between Faith and Reason کتابی از ژان پل دوم در 1996

[20] (Prov 20:24)

[21]. Hull

[22]. Goodness